گوشههایی از فضائل مرد خدا؛
آیت الله بهجت: سفیانی از حتمیات است
علی بهجت گفت: از شدت ناراحتی برای اتفاقات دنیای اسلام توان پدر برای درس دادن تحلیل میرفت و میگفتند سفیانی از حتمیات است اینها به اسم میکشند. شما چه میدانید؟ با این درندگان چه کنیم؟ نمی دانیم، مرددیم دعا کنیم آیا بمانیم تا ظهور؟
حجت الاسلام و المسلمین علی بهجت فرزند آیت الله بهجت در برنامه ضیافت روز دوشنبه شبکه قرآن و معارف سیما بیان داشت: در طول تاریخ شیعه علمای زیادی بوده اند که زحمت زیادی کشیده اند اما از این میان تعدادی در کنار سیر عملی شان، سیر انفسی داشته اند و مسلماً تنها این افراد توانسته اند که به سیر الی الله و یقین برسند و آیت الله بهجت نیز از این دست علما بودند.
آیت الله بهجت از سن 12 سالگی باطن گناه را می دیدند
وی گفت: همه می گفتند که آیت الله بهجت می توانند ضمائر را ببینند ولی ایشان اصلاً این چیزها برایشان مهم نبود و می گفتند غلط است که کسی دنبال این چیزها برود و بیان می داشتند اگر کسی دنبال گندم برود ممکن است در کنارش کاه هم به او بدهند.
علی بهجت اظهار داشت: ایشان از زمانی که کودکی 12 ساله بود چشمش در عبادت باز شده بود و می توانست باطن گناهان را ببیند و در سن 14 سالگی نیز که در نماز جماعت مرحوم نائینی شرکت می کرد می توانست سیر آفاقی مرحوم نائینی را درک کند. آیت الله بهجت توانسته بود در زندگی اش عصمت کودکی شان را حفظ نماید و در حقیقت به این دلیل آلوده نبودند و می توانست به راحتی پرواز کنند.
آیت الله بهجت از جانب آقای قاضی لقب فاضل گیلانی گرفت
وی عنوان کرد: وی از شاگردان آقای قاضی بود و نحوه آشنایی اش با آقای قاضی نیز بسیار جالب است زیرا علامه طباطبایی خودشان می گفتند که ما بعد از 5، 6سال ماندن در نجف یاد می گرفتیم به محضر آقای قاضی برسیم اما آیت الله بهجت از همان ابتدا به محضر آقای قاضی رسیدند.
فرزند آیت الله بهجت افزود: خود آیت الله بهجت از نحوه آشنایی شان با مرحوم قاضی و اولین باری که نام ایشان را شنیده بودند این گونه می گویند که من در کربلا بودم که یک آقایی شب های پنجشنبه برای زیارت از نجف به کربلا می آمد و در مدرسه ما وضو می گرفت من تعارفش می کردم که به حجره ما بیاید و او نیز دعوت مرا می پذیرفت از طریق این فرد که برادر علامه طباطبایی بود نام آقای قاضی را شنیدم
وی تصریح کرد: در دوران نوجوانی در حوزه نجف، پس از حلّ مشکلی علمی مرحوم قاضی به وی گفت: «أشهد أنّک فاضل» و از آن پس او را «فاضل گیلانی» خطاب می کرد.
فرزند ایت الله بهجت افزود؛هرگز در کلاس آقای قاضی سؤالی نپرسید و هرگز نیز سؤالی نداشت مگر این که استاد پاسخش را می داد گاهی حتی به اسم می گفت این هم در پاسخ سؤال بهجت.
وی بیان داشت: وی در رابطه با آقای قاضی و کلاس هایش می گوید من در همه مدت سؤالی از مرحوم قاضی نکردم ولی در تمام این مدت هم سوالی نبود که در ذهن من باشد الا این که استاد جواب مرا می داد پدر بعد از این که این موضوع را بیان کردند لبخندی زدند و گفتند 2، 3 بار حتی استاد نام مرا بردند و گفتند در پاسخ به سؤال ایشان. به طوری که یک بار کنار دستی من به من نگاه کرد و گفت تو که سؤالی نپرسیده ای چرا استاد می گویند در پاسخ به سؤال تو؟
فرزند این عالم ربانی تأکید کرد: در حقیقت ایشان در محضر استادان خوبی قرار میگرفت البته این در حالی بود که خودش به دنبال این نبود تا استاد پیدا کند زیرا اگر انسان در مسیر درست قدم بردارد این خود خداست که استاد را می فرستد در حقیقت این ها به دنبال کسانی بودند که جان مطلب را کف دستشان بگذارد.
علی بهجت اضافه کرد: وی در رابطه با مرحوم قاضی می گفت درس های ایشان قابل نوشتن نبود من یک جلسه درس استاد را قیمت کردم دیدم به اندازه قیمت یک کوچه ای بود به نام صدتومانی یعنی کلاس ایشان این قدر ارزش داشت که هر جلسه اش از آن کوچه صد تومانی هم باارزش تر بود.
وی در رابطه با نظر آقای قوچانی در رابطه با پدر بزرگوارش گفت: مرحوم قوچانی در رابطه با آیت الله بهجت می گوید ایشان 22 سال سن داشت اما بیش از 20 مقام داشت اما حیف که نمی توانم بگویم.
پس از بازگشت از حرم امام رضا(ع) چنان نشاطی داشت که حس می کردی مست شده است
حجت الاسلام بهجت تأکید کرد: وی با نماز جان می داد و با زیارت جان دوباره می گرفت، ایشان 40 سال دو ماه و نیم از سال را به زیارت امام رضا(ع) می رفت اما در طی این 40 سال یک چهل متری برای خودش آن جا تهیه نکرد همیشه 2 ساعت قبل سحر بیدار می شد و به عبادت می پرداخت و نزدیک طلوع آفتاب به حرم می رفت.
وی ادامه داد: قبل از رفتن به حرم به خاطر عبادت زیاد توانشان بسیار کم می شد اما در کمال حیرت وقتی از حرم بر می گشتند انرژی بسیار زیادی پیدا می کردند به طوری که می توان گفت از حرم که بازمی گشتند انگار مست بودند و دوپینگ کرده بودند بنابراین با من شوخی می کردند و سر به سر من می گذاشتند و این انرژی وصف ناپذیر باعث حیرت ما میشد.
حجت الاسلام بهجت بیان داشت: در زیارت حضرت معصومه(س) هم همین طور بودند به طوری که از سال 1324 شمسی روزی دو ساعت به حرم حضرت معصومه می رفتند و یک ساعت ایستاده و یک ساعت نشسته زیارت می ردند و دعای جامعه کبیره و چند بار نیز به نیابت، امین الله می خواندند.
نشسته می خوابید و می گفت نشسته بخوابید تا خواب بر شما مسلط نشود
وی تصریح کرد: ایشان در درس جدی و در عبادت نیز بسیار کوشا بودند به طوری که انسان باورش نمی شد که فردی که این چنین عبادت می کند اهل آن چنان درس و علمی باشد و از طرفی جدی بودن در درس هم باعث نمی شد تا از سیر ملکوتی شان کم بگذارند.
وی در رابطه با نظم آقای بهجت گفت: آیت الله بهجت بسیار در کارهایشان نظم داشتند و از همه وقتشان استفاده می کردند به یاد دارم زمانی که می خواستند از این میز به میز دیگر بروند تا کتابی را بردارند اگر در این فاصله کوتاه از ایشان سؤالی می کردی می گفتند الان وقت سؤال است؟ یعنی حتی در بین این راه کوتاه نیز بیکار نمی ماندند.
علی بهجت اضافه کرد: اگر من تیتر روزنامه ها را می خواندم می گفتند وقت اضافه آورده ای که تیتر روزنامه ها را می خوانی و واقعا هم همین بود من در زندگی ام کسانی را دیده ام که بسیار روزنامه مطالعه می کنند اما یادشان نمی آید ماه قبل چه اتفاقی افتاده و کسانی را دیدم که روزنامه نخوانده و تلویزیون ندیده می دانستند ماه های آینده چه اتفاقاتی می افتد.
وی همچنین در رابطه با زمان استراحت ایشان گفت: خواب ایشان بسیار کم بود به طوری که گاهی نشسته می خوابیدند از ایشان که می پرسیدیم چرا نشسته می خوابید می گفتند دراز نمی کشم که خواب بر من مسلط نشود.
مشکلات مردم برایشان مهم بود و اگر ما در پی حل مشکل برنمی آمدیم خودشان آن را انجام می دادند
فرزند آقای بهجت اظهار داشت: در رابطه با خانواده نیز سعی می کردند با تمام مشغله هایشان سر سفره بیشتر غذا خوردن را طول بدهند صله رحمشان نیز در این زمان بود زیرا احوال همه را از من و دیگر اعضا خانواده می پرسیدند.
وی تأکید کرد: حتی به نام می گفتند فلان فرد مشکل داشت آیا حل شد؟ دختر فلان فرد مشکلش برطرف شد؟ و می خواستند که پیگیر مشکلات همه باشیم و اگر زمانی هم ما یادمان می رفت خودشان آن کار را انجام می دادند، از برنج و محصولات میوه هم که جز وجوهات نبود یک سوم را کنار می گذاشتند به طوری که گاهی ما 3،4 ماه سال را بی برنج می ماندیم.
فحش هم می دهید بگویید گل اناری
علی بهجت گفت: پدر هرگز در کودکی به ما اجازه نمی دادند فحش بدهیم من می گفتم نمی شود که عصبانی هستیم فحش ندهیم می گفتند بگویید گل اناری زیرا گل انار مانند انار است اما وقتی سراغش می روی می بینی انار نیست.
گاهی از شدت ناراحتی برای اتفاقات دنیای اسلام انرژی شان در درس دادن تحلیل می رفت
حجت الاسلام بهجت با اشاره به این که ایشان نسبت به اتفاقاتی که در جاهایی مانند بغداد می افتاد از جمله انفجارها به شدت حالت ترحم داشتند افزود:به طوری که از شدت ناراحتی شان احساس می کردید که در آن انفجار برای یکی از اقوامشان اتفاقی افتاده است. در جلسه استفتائات نیز گاهی بعد از جواب به چند سؤال یکدفعه بیان می داشتند هر روز یک انفجار انجام می دهند نمی گذارند راحت باشیم.
وی ادامه داد: حتی از شدت ناراحتی برای این گونه مسائل توانایی و انرژی شان برای درس دادن تحلیل می رفت گاهی یکدفعه به شدت ناراحت می شدند و می گفتند خدایا رحم کن ما از ایشان می پرسیدیم آقا چه شده؟ میگفتند سفیانی از حتمیات است این ها به اسم می کشند. شما چه می دانید؟ با این درندگان چه کنیم؟ نمی دانیم، مرددیم دعا کنیم آیا بمانیم تا ظهور؟
اگر از کرامات ایشان می گفتی به شدت عصبانی می شدند و می گفتند من گدا هستم
وی عنوان کرد: یک موضوعی که به شدت ایشان را عصبانی می کرد این بود که بگویید من فلان کرامت را از شما دیده ام این حرف باعث ناراحتی و عصبانیت ایشان می شد طوری که با ناراحتی می گفتند من چه کاره ام ؟ من کاره ای نیستم من گدا هستم. در صورتی که فرد می دانست این از کرامات آقا بوده است.
علی بهجت با بیان خاطره ای گفت: یک بار فردی به نزد آقا آمد و گفت به تازگی نورسیده ای دارم آقا گفتند نامش را زینب بگذار من گفتم آقا از کجا می دانید دختر است پس شما می دانید که فرزند ایشان دختر است آقا حرف را عوض می کردند و می گفتند من مگر گفتم دختر است. در حقیقت ایشان هرگز دوست نداشتند کسی ایشان را بشناسد.
ایشان تمام نشانه ها را پاره می کرد
فرزند آیت الله بهجت گفت: سیر زندگی آیت الله بهجت بسیار پیچیده بود به طوری که سال ها طول می کشید تا یک سؤالمان در رابطه با ایشان پاسخ داده شود زیرا وی هرگز حاضر نبود از خود چیزی را افشا کند، او واقعا عبد خدا بود و همیشه هم می گفت من هیچ چیز نیستم به همین خاطر ما نیز چیز زیادی از ایشان نمی فهمیدیم.
وی در پایان خاطرنشان کرد: سال 63 بود که علامه جعفری تلنگری به من زد که کارهایت را رها کن و پیش پدرت بیا که ایشان یک فرد خاص و تکی است اما بعد از آن نیز من چیز زیادی در رابطه با پدر متوجه نمی شدم البته گاهی بعضی مطالب را یادداشت می کردم اما این یافته ها تنها مانند پازلی از هم پاشیده بود تمام نشانه ها را پاره می کردند
:: موضوعات مرتبط:
فرزانگان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1236
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0